دفترچه خاطرات روزانه #روز 26
درووود خدایان آمون بر شما باد 😂💕
حرفای این چن روزیمو جمع کردم همشو تو یه پست بنویسم 😂✋💛🌹
یک حقیقت عجیب رو دیشب فهمیدن😶 هفتهی بعد شب یلداست😶😍😂😂😂🍉 چ زود گذشت خداییش😍😂😂😂 پشمام آذر داره تموم میشه...
زمستون تو راهه و آخجونننن😍😍😍😍❄❄❄
دیروز خبر قشنگ بازگشت قندعسل خنگول اومد و من ذوقتوخر😍😂✋🌱💚
در مورد ماما... میشه خاهش کنم مثه پارسال دیگه ایتزی ماما نره؟!🥲💕
ماما فقط برای ایتزی یه جوکه بخدا... ایتزی پریروز دست خالی برگشت ولی ایتزی اجرایی براش اجرا کرد که قد یه فیلم اکشن بود... ینی منو خاهرم اینطوری بودیم که واایی خدااا اینا دیگه دنسر کمکی(چان گفته بجای بک آپ دنسر سعی کنیم ازین لغت استفاده کنیم) نبودن اینا رسما بدلکار بودن که اومده بودن بخدا😍😍😍🥲🌹💕
چه خوشحالم سونتین نرفت😍💙💕
اسکوپس گفت: قبلا فک میکردم ماما یه مراسم خیلی بزرگه که سخته توش بری ولی الان فهمیدم... (جای خالی را با عنی بیش نیست پد کنید😂👌)
دیروز بالاخره جرئتمو جمع کردمو کاری که بیشتر از یکی دو ماهه تو فکرشمو عملی کردم... آره وب نیزیو رو متوقف کردمو ریلی حس راحتی میکنم الان😂✋💕
پست قبلیم خنگول بودمو اشتباهی کامنتا رو بسته بودمو و خودم خبر نداشتم 😂😂😂 خداییش خیلی چل مغز شدم اینروزا 😂😂😂